دهنگ

وقتي ميبينيم يا ميشنويم كه بعضي از اهالي محترم روستامون،با نوسانات برق دست وپنچه نرم ميكنند و در اين هواي گرم مجبورن با پنكه روزا رو سر كنند....دلمون جريحه دار ميشه(آخه همه ي ما متعلق به هم هستيم)

 ما نمي دانيم تا كي ميخواهند سيم ها رو جابجا كنند،در حاليكه با آوردن يك ترانس مشكل حل خواهد شد

و ما واقعا نمي دانيم كه چرا اين امر صورت نمي گيره؟!

گروه حلف الفضول از شوراي محترم درخواست دارد كه در برطرف كردن اين مشكل تمام سعي و همت خود را به كار گيرند.چرا كه برخورداري از رفاه(برخورداري از برق مناسب) حق مسلم و نياز طبيعي اهالي اين روستاست.

ما همچنان پيگير اين امر خواهيم بود...

 

+نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعتتوسط حلف الفضول | |

نماز جمعه این هفته با سخنرانی جناب آقای شیخ هنگویه،مدیر مدرسه دینی سلطان العلماء بستک برگزار گردید.محور سخنان ایشان،حول عدم اعتماد و کم رنگ شدن صله ارحام در جوامع امروزی بود.

نقد:با اینکه هر روز علم و تکنولوژی در حال ترقی است اما به همان نسبت فاصله گرفتن افراد از یکدیگر نیز بیشتر شده.به طرزی که گاهی اوقات فرد حتی از حال والدین خود نیز بی خبر است.

انشاالله از صحبت های این شیخ بزرگوار درس بگیریم و صرفا حرفای ایشان را محدود به چهاردیواری مسجد نکنیم و در عمل نیز آن را پیاده کنیم.ما درباره ی این موضوع در آینده بیشتر بحث خواهیم کرد.

+نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:,ساعتتوسط حلف الفضول | |

الآن ساعت..... است.بابا داره با دینام ور میره.قراره آبو الآن باز کنند.نمی دونم توی دل بابا چی میگذره!شاید داره به این روزگار می خنده!شاید تو دلش داره به فلانی بد و بیراه میگه!شاید اصلا از این کار خوشش میاد!خلاصه ابروهاشو به هم گره زده و هاج و واج داره لوله رو می مکه!فکر کنم لوله هوا گرفته....قرار بود دینام اتوماتیک بخره ولی بعدا کفتن فایده نداره،هوا میگیره....

من بهش زل زدم،پس از کلی ور رفتن با دینام،رو به من میکنه و میگه:

- اون گوشی لعنتی رو بیار! شماره ی فلانی رو بگیر

تو دلم گفتم حالا حسابی کفری شده!وای به حالش!

خیلی کنجکاوانه همه چیزو دنبال می کردم...بابا در عین بهت و تعجب من داشت با فلانی گل می گفت و گل می خندید؛انگار نه انگار که موضوع سر آبه!

فهمیدم فلانی برنامه ی آبو تغییر داده....خلاصه بابا ازش خواست برای چند لحظه آبو باز کنه.اونم گفت سی دقیقه ی دیگه آب سمت شما رو باز میکنم.بابا هم کلی ازش تشکر کرد!!!

توی دلم گفتم:"عجب حالی داریم ما!حالا اگه بخوای آب گیرت بیاد و از تشنگی هلاک نشی باید با فلانی جور باشی!تازه کلی هم باید خواهشو تمنا کنی تا کارتو راه بندازه!"

خلاصه از همه ی اینا که بگذریم تازه فهمیدم چرا معلممون می گفت:"بابا آب داد"

حالا برای فردا آب هست،تا پس فردا خدا کریمه....

فقط جواب یه سوال توی ذهنم موند:اونایی که بابا ندارن چه جوری آب گیرشون میاد؟

 

این ماجرا سر دراز دارد....

 

+نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعتتوسط حلف الفضول | |

 

جمعه:دهنگ2/چاه سرمه4
با اینکه با گل های ناصر دهنگی و عبدالرحیم غنی زاد2/1 از تیم مقابل جلو بودیم اما در ادامه بازی رو به اونا باختیم.
به نظر میومد بچه ها در نیمه ی دوم حسابی از لحاظ نیروی بدنی کم آوردند
امید است بچه ها در آینده نتایج بهتری کسب کنند...

+نوشته شده در شنبه 24 تير 1391برچسب:,ساعتتوسط حلف الفضول | |

 

داشتم مثل خیلی از شما ها  فکر می کردم "عجیبه! تازه اول جوونیش بود.تازه میخواست عروسی کنه.تازه کار و بارش راه افتاده بود.تازه خونه شو آماده کرده بود.

تازه......عجب روزگاریه! به حسین هم وفا نکرد

 

سوالات زیادی ذهنمو درگیر کرده:چرا این کارو کرد؟مگه چی کم داشت؟ با این کارش می خواست چی بگه؟الأن اونجا چه حالی داره؟ازخانواده اش الأن چی میخواد؟...واقعا ریشه ی مشکلات جوونامون چیه؟

اگه بود به جوونا چی می گفت؟ کاش می شد ما یه بار می مردیم دوباره زنده می شدیم شاید اینجوری به خدا نزدیکتر می شدیم.اما چه حیف آقای ابراهیمی گفت:مرگ تنها چیزیه که آدم نمیتونه ازش فرار کنه.قابل برگشت نیست.

اون شب توی قبرستون به خیلی چیزا فکر می کردم.به این که چرا الآن یه عده دارن اون گوشه می خندن!

چی میشد مردم همیشه با هم اینجوری وحدت داشتن!

وقتی جوونی میمیره روستا رنگ عزا به خودش می گیره و مردم با خانواده ی داغدیده احساس همدردی می کنن

ما هم این مشقت را که سنگین تر از درد روزگار است به خانواده ی محترم حسین تسلیت میگیم...

 

+نوشته شده در جمعه 19 تير 1391برچسب:,ساعتتوسط حلف الفضول | |